اندر حکایت است که شیخی برای وعظ و خطابه به مکانی دعوت شد.وی زمانی که به منبر رسید بر نخستین پله منبر جلوس کرد.پس از ایراد مطالبی حسن خطامی گفت و مطالب را به پایان رسانید.شب بعد نیز به همین منوال شب پیشین گذشت.اما در شب سوم حاضران شروع به سوال از شیخ کردند و شیخ نیز پس از کمی تامل ،اگر پاسخی داشت می داد و اگر جوابی نداشت ،می گفت نمی دانم!کم کم نمی دانم های شیخ بالا گرفت و مردم هم ناراحت شدند و هر کس به او چیزی گفت.یکی گفت :پس تو چه می دانی؟دیگری فریاد برآورد که تو را چه به منبر!آن هم منبر پله اولی!و…اما شیخ با آرامش و طمانینه خاصی در پاسخ آنها گفت:من به اندازه دانسته های خویش بر پله نخستین منبر نشسته ام!اگر می خواستم بر اساس ندانسته های خویش بنشینم که باید تا عرش برین بالا می نشستم.

موضوعات: اخلاقی
[شنبه 1391-11-07] [ 11:39:00 ق.ظ ]