آقا شیخ علی زاهد قمی با آقای اشرفی(ره)به کربلا مشرف می شدند،آقای اشرفی از ایشان سوال می کند که آیا در این مدت که به کربلا می رفتید چیز عجیبی مشاهده کرده اید؟ایشان صحبت که نمی کرد؛ولی دفتر چه ای از جیبش بیرون آورد و به ایشان داد که در آن نوشته بود :مردی که صالح مقید بود که شبهای پنج شنبه از نجف به کربلا جهت زیارتی شب جمعه برود،نزدیک غروب مغازه خود را تعطیل می کرد و می رفت.یک روز پنج شنبه وقت غروب آفتاب دکان را تعطیل کرد و مقداری دیرتر از شبهای گذشته دکان خود را بست و آمد و دید که مال ها و قافله حرکت کرده و رفته اند،خیلی ناراحت شد.ولی ناگهان دید در گوشه ای چیزی است ،خوب نگاه کرد دید که شیر است!می گوید:در دلم افتاد که بر آن سوار شوم ،تا به حال این چنین سابقه شجاعتی نداشتم.به جلو رفتم و برروی شیر نشستم.شیر هم بلند شد و به سرعت به طرف کربلا رفت و از قافله هم گذشت.بعد از آن هر شب جمعه چنین برنامه ای برای او اتفاق می افتاد.

 

موضوعات: فرهنگی
[شنبه 1391-12-05] [ 11:05:00 ق.ظ ]