نجوای دل انگیز | ... | |
آخرش می میری. هر چه قدر می خواهی در این دنیا زندگی کنی بکن! اما آخرش مرگ است. آقا از این کوچه نرو ! بن بست است .این خیره سر می رود . تاریک هم هست پیشانی اش می خورد به دیوار.این دنیا هم کوچه بن بست است ، آخرش پیشانی مان می خورد به سنگ لحد. آن وقت تازه پشیمان می شویم . می گوییم خدایا ما را به دنیا باز گردان ، ما اشتباه کردیم. دیگر عمل صالح انجام می دهیم. خطاب می رسد ” کلّا “:ساکت شو1 تو برگردی به دنیا باز همان آدم اولی ! تو خوب بشو نیستی . می گویی من را برگردان به دنیا آدم خوبی می شوم. این همه جنازه بردی، دوستانت را بردی دفن کردی، می خواستی خیال کنی که خودت مرده ای. بسم الله. جنازه که بردی دفن کردی فکر کن خودت هستی و دوباره زنده شدی ، آمده ای به دنیا. آیا اعمالمان را خوب می کنیم؟؟؟
پدر حاج شیخ عباس قمی پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته است و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود. حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید ، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که ((بیا بنشین و ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید ؟ بیا و بنشین و بفهم!)) حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت: ((پدر جان! دعا کن بفهمم)) نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت : (( پدر جان ! دعا کن بفهمم. )). برگرفته از سخنان استاد گرانقدر مرحوم آیت الله احمد مجتهدی تهرانی،فصل نامه فرهنگی آموزشی تخصصی ناظر امین،شماره49،زمستان94،صفحه20
[دوشنبه 1394-11-26] [ 11:22:00 ق.ظ ]
لینک ثابت ![]() با سلام و احترام . 1394/11/28 @ 15:08
|