نجار سال خورده ای به کارفرمایش گفت که می خواهد باز نشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در کنار نوه هایش دوران پیری را سپری کند. کار فرما از اینکه کارگر خوبش را از دست می داد ناراحت بود ، ولی نجار خسته بود و به استراحت نیاز داشت. کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن ،خانه ای برایش بسازد و بعد بازنشسته شود. نجار قبول کرد ولی دیگر دل به کار نمی بست، چون می دانست که کارش آینده ای نخواهد داشت . از چوب های نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سر سیری انجام داد. وقتی کارفرما برای دیدن خانه آمد ،کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه هدیه من به شماست ، بابت زحماتی که در طول این سال ها برایم کشیده ای . نجار وا رفت ، او در تمام این مدت ،خانه ای برای خودش می ساخت و حالا مجبور بود در خانه ای زندگی کند که اصلا بدان تمایلی نداشت.

موضوعات: فرهنگی
[دوشنبه 1392-09-18] [ 09:20:00 ق.ظ ]