آقا،در تمام طول این سالها ،در تک تک لحظات من حضور داشتند.هنگامی که سر قبر ایشان می رفتم آنقدر گریه می کردم که خاک مزار ایشان ،گل می شد.گاهی احساس می کردم از درون مزار صدایی را می شنوم که مرا تسلی می دهد.غالبا در گرفتاری ها آقا را خواب می دیدم.یادم هست دو سالی از شهادت ایشان نگذشته بود ،که یکی از بچه ها سخت بیمار شد.شهید را در خواب دیدم و با لحن گلایه آمیزی پرسیدم :"آقا در این دو سال کجا بودید؟نمی دانید چقدر بر من سخت گذشته است!"ایشان لبخندی زد و گفت:"درس پزشکی می خواندم و حالا هم به کمک تو آمده ام.”http://media.farsnews.com/Media/8810/ImageReports/8810201462/1_8810201462_L600.jpg

موضوعات: شهداء
[چهارشنبه 1391-10-27] [ 10:13:00 ق.ظ ]