پسری با خانواده اش دعوایش شد و از خانه بیرون زد و رفت خانه یکی از دوستانش ، یک ماه آن جا ماند. بعد از یک ماه روزی دختری را سر کوچه می بیند و به او تیکه می اندازد. یکی از دوستانش می پرسد، می دونی این کی بود؟! - نه.– این خواهر همون رفیقت بود که یک ماه خونشون بودی. عذاب وجدان می گیرد و می رود خانه رفیقش .رفیقش بساط مهمانی و شام را آماده می کند . به رفیقش می گوید ببخشید من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمی دانستم خواهر تو است! دوستش با خوشحالی دستانش را باز کرد و او را در آغوش گرفت و گفت : مرحبا به رفیقی که یک ماه خونمون بود ولی خواهرمو نشناخت.
موضوعات: فرهنگی
[شنبه 1392-09-30] [ 12:32:00 ب.ظ ]