حوزه علمیه فاطمیه الیگودرز
نگاه زیبا از شما مطالب زیبا از ما




اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




اجتماعی فرهنگی مذهبی سیاسی اعتقادی




جستجو







احادیث


حدیث موضوعی



آشنایی با سوره های قرآن


سوره قرآن



نسیم رحمت الهی در همه جا جاری و ساری است





زیارت عاشورا


زیارت عاشورا



نگاه زیبا از شما مطالب زیبا از ما



وصیت نامه شهیدان


مهدویت امام زمان (عج)



خبرنامه





اخبار علمی





آمار


  • امروز: 44
  • دیروز: 10
  • 7 روز قبل: 345
  • 1 ماه قبل: 1343
  • کل بازدیدها: 68749



  • ساعات عمر در حال گذر است


    ساعت فلش مذهبی



    پخش زنده حرم


    پخش زنده حرم



    مهدویت


    مهدویت امام زمان (عج)




    مراجع تقلید


















    دريافت کد
 لوگوي سايت مراجع معظم تقليد











     
      بیاییم افسوس نخوریم!!! ...

    cument> Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

    افسوس گذشته را می خوریم؛یعنی همواره در حسرت گذشته ایم بی آن که توجه کنیم همین زمان حال ما روزی گذشته خواهد شد.  و روزی افسوس همین زمان حال مان را خواهیم خورد. پس چرا اینک که در زمان حال هستیم از زندگی بهره نگیریم . همۀ لحظات و آنات حیات ، متساویاٌ دارای اعتبار و اهمیت اند. وقتی خود را شناختیم بهتر می توانیم حق انتخاب داشته باشیم . در جوانی خوب درس بخوانیم ، خوب ورزش کنیم و هیچ دقیقه و ساعتی را به اندوه و اهمال نگذرانیم. وقتی همه به کار و شغل دلخواه مان رسیدیم باید با آن دلخوش باشیم ، صمیمانه کار کنیم و از کار همراه با نشاط و سر زندگی لذت ببریم و طوری عمل کنیم که دیگران ما را ، منبع فیاض از انرژی و خوشی بشناسند و بر ما اقتدا کنند.                                                             در سنین کهنسالی هم به جای آن که از روزگار ناموفق و از دردهای جسمانی خویش ، پیش دیگران بنالیم باید از تجربیات خود دیگران را برخوردار کنیم .    معلم و راهنمای جوانان باشیم و به همگان درس زندگی بیاموزیم. بدین ترتیب همۀ روزهای حیات ما آکنده از شادابی و سر زندگی است و دیگر سوء موردی پیش نمی آید تا با اندوه و اسف لحظات را بر خود و دیگران ملامت بار سازیم.

    موضوعات: فرهنگی
    [دوشنبه 1392-09-18] [ 10:00:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      چگونه اعصاب ارامی داشته باشیم؟ ...

    cument> Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

    span>

    2-در امور زندگی برنامه ریزی مناسبی داشته باشید.

    3-یاد خدا را فراموش نکنید، به ویژه نماز اول وقت در مسجد با جماعت.

    4-چای را با شکوفۀ بهار نارنج یا نعناع بنوشید.

    5-از لباس های رنگ روشن و پارچه های الیاف طبیعی استفاده کنید.

    6-از لبنیات تازه بیشتر استفاده کنید.

    7-از ترشی و ادویه کمتر استفاده کنید .

    8-در محل زندگی خود گل و گیاه نگهداری کنید تا اکسیژن بیشتری دریافت نمایید و به آرامش بیشتری برسید.

    9-به مسائل کوچک فکر نکنید.

    10-به هرجا که می خواهید بروید ، همیشه ده دقیقه زودتر حرکت کنید.

    11-منتقل کردن یک احساس بد به شخص دیگر ، برای شخص فرستنده زیانبار تر است تا گیرنده.به خاطر خودتان هرچه زود تر یا حتی در همان لحظه ، خطا و لغزش دیگران را ببخشید.

    12-از همان که هستید راضی باشید که احساس آرامش بیشتری خواهید کرد.

    13-ریخت و پاش ها را مرتب کنید تا به آرامش برسید.

    14-سعی کنید پرنده یا حیوان دیگری را در خانه نگهداری کنید و با آن مهربان باشید.

    15-هر روز صبح زود در فضای سبز ورزش کنید و نفس عمیق بکشید.

    16-در مکان های مذهبی بنشینید.

    17-لحظه های زیبای زندگی تان را بنویسید.

    18-جای آرامی را انتخاب کنید و همیشه به آن جا بروید.

    موضوعات: فرهنگی
     [ 09:47:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      حرف زدن ...

    cument> Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

    دارد . هستند اشخاص عاقل و فهیمی که وقتی پای صحبت هایشان می نشینیم ؛ احساس راحتی و شادی و درس آموزی می کنیم. ای کاش همه چنین بودند ، اما متأسفانه بسیاری از مردم نمی دانند چگونه سخن بگویند. همواره دیگران و ما را می آزارند و سینۀ ما را از اندوه بدبختی های فرضی خود پر می کنند. چه لزومی دارد که جهان را از پشت شیشۀ کبود بنگریم؟ مگر در زندگانی نقاط روشن و نورانی نیست؟ چرا آن ها را ننگریم؟ چرا خوبی ها را نگوییم؟ چرا محبت ها را متبلور نکنیم؟ پاسخ همۀ این چرا ها در دست خانواده ها و مراکز آموزشی است. این پدران و مادران و معلمان هستند  که خود باید سرمشق و الگوی پسندیده ای برایمان باشند. درست و صادقانه بیندیشند و بگویند و فرزندان را همان سان تربیت کنند . مزاح و شوخی و طنز اگر در حد متعارف و مؤدبانه آن باشد نه تنها ناپسند نیست بلکه ایجاد نشاط و هماهنگی و لطف و خوشی می کند . اما وای به روزی که از حد متعادل خود خارج شود و به هرزه درآیی و توهین بینجامد . اگر در چنین مجلسی گرفتار آمدید به شما توصیه می کنم فوراً به بهانه ای از آن جمع خارج شوید . هر صبح که بر می خیزید ، به خود یاد آوری کنید که من امروز هیچ کس را با سخنانم نمی آزارم، از هیچ کس غیبت نمی کنم  و هیچ سخن بیهوده ای را بر زبان نمی آورم . وقتی من ، تو و او ، همه چنین کنیم ؛ جامعه روی بهبود و صلاح را خواهد دید.

    موضوعات: اخلاقی
     [ 09:43:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      دوست داشتن ...

    cument> Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

    لقات خاطر و موضوع آن ، متفاوت است. هرچه انسان ، ابتدایی تر و خام تر باشد محدوده ی دلبستگی های او تنگ تر است و بالعکس. انسان هایی با افق دید  بازتر ، دیگر به موضوعات حقیر نمی نگرند و هرچیز فاقد اهمیتی نظر آن ها را جلب نمی کند.  موضوع عشق این گونه انسان ها متعالی تر و والاتر ،مثلا از عشق به مال و منال و پایگاه اجتماعی به دلبستگی ها نسبت به هم نوع بشریت منش های نیک انسانی ، و خداپرستی می انجامد.   با این معیار می توانیم انسان ها را از نظر میزان و نوع تعلقاتشان دسته بندی کنیم: 1-اشخاصی سطحی ،ناپخته و دلبسته مرغوبات روزمره .  2-انسان های متعالی تر که علاوه بر رغبت به مسائل مادی و روزمره به موضوعاتی در محدوده ی اخلاق هم می اندیشند. و دسته ی سوم انسان های شریف و والا که همه ی حساسیت های خود را نسبت به مسائل بی اهمیت زندگی روزمره از کف داده اند و به جای آن ، همه ی توجهات خود را به آرمان های والایی که اندیشمندان بشری و پیامبران الهی ارائه کرده اند  معطوف می دارند.

    موضوعات: فرهنگی
     [ 09:35:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      شادمانی ...


    غم و شادی دو پدیدۀ آشنا از تأثرات انسانی است و بشر در طول حیات خود به تناسب موقعیت های خاص و علل گوناگون گاهی شادمان و گاهی غمگین است . گذشته از این دو دسته انسان ، هستند کسانی که ذاتاٌ  طبعشان به یکی از این دو حالت بیشتر رغبت دارد. مثلاٌ اغلب بدون سبب غمگینند و یا بالعکس. حال این دو حالت استثنائی را با هم مقایسه می کنیم تا ببینیم کدام یک در زندگی ما تأثیرات مطلوب یا نامطلوب بر جای می گذارند .  طبیعی است بشر برای زندگی به نشاط و فعالیت و تلاش نیازمند است. انسان بیهوده غمگین والی الدوام آزرده خاطر نمی تواند منشأ خلاقیت باشد.  گاهی با کسانی رو به رو می شویم که به اصطلاح ، گویی کشتی هایشان غرق شده است . همواره به کنجی می نشینند و زانوی غم در بغل می گیرند؛و دنیا را به پایان رسیده می پندارند. طبیعی است که این چنین افراد نمی توانند با سر زندگی به دنبال کار و تلاش بروند و برای اطرافیانشان نیز موجب ملال خاطر و دل آزردگی هستند . بالعکس کسانی را می بینیم که وقتی وارد مجلسی می شوند با خود شور و شوق و هیجان می آورند . همه دوست دارند با چنین افرادی بارها نشست و برخاست و مراوده داشته باشند . شادی و نشاط ، چراغ روشن زندگی و منبع فیاض توانایی و سازندگی است؛ شادمانی نوری تابناک در دل شب های سیاه زندگی است.

    موضوعات: اخلاقی
     [ 09:26:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      نجار ...


    نجار سال خورده ای به کارفرمایش گفت که می خواهد باز نشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در کنار نوه هایش دوران پیری را سپری کند. کار فرما از اینکه کارگر خوبش را از دست می داد ناراحت بود ، ولی نجار خسته بود و به استراحت نیاز داشت. کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن ،خانه ای برایش بسازد و بعد بازنشسته شود. نجار قبول کرد ولی دیگر دل به کار نمی بست، چون می دانست که کارش آینده ای نخواهد داشت . از چوب های نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سر سیری انجام داد. وقتی کارفرما برای دیدن خانه آمد ،کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه هدیه من به شماست ، بابت زحماتی که در طول این سال ها برایم کشیده ای . نجار وا رفت ، او در تمام این مدت ،خانه ای برای خودش می ساخت و حالا مجبور بود در خانه ای زندگی کند که اصلا بدان تمایلی نداشت.

    موضوعات: فرهنگی
     [ 09:20:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      زلال که باشی آسمان در تو پیداست ...


    پرسیدم…,چطشر بهتر زندگی کنم؟با کمی مکث جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر . با اعتماد ,زمان حلات را بگذران. بدون ترس,برای آینده آماده شو. ایمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز. شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است , در صورتی که بدانی چطور زندگی کنی. پرسیدم :آخر….و او بدون این که متوجه سوالم شود,ادامه داد….:مهم این نیست که قشنگ باشی ,قشنگ این است که مهم باشی!!حتی برای یک نفر.                                                                    
    کوچک باش و عاشق…. که عشق ,خود می داند,آئین بزرگ کردنت را.
    بگذار عشق خاصیت تو باشد,نه رابطه خاص تو با کسی.
    موفقیت پیش رفتن است ,نه به نقطه پایان رسیدن.
    داشتم به سخنانش فکر می کردم که نفسی تازه کرد و ادامه داد…:
    هر روز صبح در آفریقا ,آهویی از خواب بیدار می شود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا می چراید.آهو می داند که باید از شیر سریعتر بدود,در غیر این صورت طعمه شیر خواهد شد. شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا می گردد,او نیز می داند باید از آهو سریعتر بدود تا گرسنه نماند.
    مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهومهم این است که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت,با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی…
    به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بودولی… میخواستم باز هم ادامه دهد…چین از چروک پیشانیش باز کرد و بانگاهی به من اضافه کرد:زلال باش…زلال باش…
    فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ,یا دریای بی کران.
    زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

    موضوعات: فرهنگی
    [شنبه 1392-08-18] [ 12:01:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      داستانک ...


    از بیل گیتس پرسیدن:از تو ثروتمند تر هم هست؟؟ درجواب گفت بله ,فقط یک نفر. پرسیدند: کی؟؟؟
    در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروفاست را در ذهنم پی ریزی می کردم,در فرودگاهی در نیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد,دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من رو دید گفت:این روزنامه مال خودت,بخشیدمش به تو, بردار برای خودت. گفتم: آخه پول خورد ندارم. گفت :بخشیدمش.
    سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد,دست کردم تو جیبم و باز دیدم پول خورد ندارم.دوباره همون بچه بهم گفت:این مجله رو بردار برا خودت.گفتم :پسر جون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه بهش می بخشی؟؟!
    پسر گفت:آرهمن دلم می خواد ببخشم,از سود خودمه که می بخشم.  به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا !!!این پسر بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه…   زمانی که به اوج قدرت رسیدم ,تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا و گذشته رو جبران کنم.  بعد از 19سال گروهی تشکیل دادم و گفتم که بروید و اون فردی رو که در فلان فرودگاه روزنامه می فروخت ,پیدا کنید. یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الآن دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.
    ازش پرسیدم: منو می شناسی؟گفت: بله,جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا می شناسدتون.
    گفتم:سالها پیش که تو پسر بچه بودی و روزنامه می فروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم. گفت طبیعیه, این حس و حال خودم بود.
    گفتم: میدونی چه کارت دارم؟می خوام اون محبتی که به من کردی رو جبران کنم.
    گفت:چطوری؟؟
    گفتم: هر چیزی که بخوای بهت میدم.
    پسر سیاه پوست گفت:هرچی بخوام بهم میدم گفتم: هرچی که بخوای.من به 50 کشور آفریقایی وام دادم ,به اندازه تمام اونا به تو می بخشم.  گفت :آقای بیل گیتس ,نمی تونی جبران کنی.پرسیدم:چرا نمی تونم جبران کنم؟؟   گفت: فرق من وتو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می خوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی کنه.                                                  

    موضوعات: فرهنگی
     [ 11:11:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      پرسه در حوالی زندگی ...


    آن بالا که بودم,فقط سه پیشنهاد بود.اول گفتند:زنی از احالی جورجیا  همسرم باشد,خوشگل و پولدار.قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری.تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه می گرفت.قبول نکردم . راست اش تحملش را نداشتم. بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند:پاریس;خودم هنر پیشه و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دوقلو داشته باشیم ,اما وقتی گفتند یکی از آن ها در نه سالگی در تصادفی کشته می شود,گفتم: حرفش را هم نزنید. بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای مثل قبر. اما کسی تصادف نکند و کسی سرطان نگیرد. قبول کردم. 
    حالا کلودیا-کنارم ایستاده است- مدام می گوید:خانه نور کافی ندارد, بچه ها کفش ولباس ندارند,یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمی دهم چون می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد.

    موضوعات: فرهنگی
     [ 10:57:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      دختران و گلایه ها ...


    دختران ضمن اینکه پدر و مادر خود را دوست دارند ,گاهی گلایه هایی نیز دارند.
    در یک موسسه آموزشی دخترانه سوالی مطرح شد که شما چه گلایه ای از والدین خود دارید ؟عده ای از آنان پاسخ هایی نوشتند که گزیده ای از آنها به شرح زیر است:
    اخلاق نامناسب و تند خویی والدین.
    عدم اعتماد والدین به فرزندان.
    کمبود احترام و محبت والدین .
    ندادن پول توجیبی.
    در نظر نگرفتن تفریح برای فرزندان به ویژه دختران.
    امر و نهی های بی حد وحساب والدین.
    ایجاد محدودیت های افراطی.
    توجه نکردن به سخنان فرزندان
    سخت گیری.
    تحقیر و سرزنش ها.
    بی تفاوتی والدین نسبت به مسائل فرزندان.
    دختری می گفت:والدین با ما مثل کودک رفتار می کنند,حتی اجازه ی انتخاب رنگ و مدل لباس را به ما نمی دهند.
    دختری نوشته بود:وقتی صحبت از انتخاب و تصمیم گیری می شود می گویند: ((تو هنوز بچه ای))در حالیکه بیشتر اوقات به ما می گویند:تو بزرگ شده ای!!!
    برخی از دختران گلایه دارند که والدین آن ها به جای بیان نقاط مثبت آنان در برابر دیگران شخصیت آنها را تحقیر می کنند.
    دختری در نامه اش نوشته بود:من هر کاری که فکر کردم سنگ دل ترین پدر را از فرزند راضی می کند ,انجام دادم اما کو چشم حقیقت بین.
    بعضی از پدر و مادرها رابطه ی پدر و مادری را یک طرفه می نگرند و گمان می کنند که همه ی وظیفه ها به دوش فرزندان است و آنها وظیفه ای ندارند.آنها با کژ خلقی ها و بهانه گیری های بی جا زندگی فرزندان را تلخ می کنند.
    دختری می گفت:مادرم از هر چیز کوچکی ایراد می گیرد ,ولی هرگز در برابر خوبی هایم مرا تشویق نمی کند.
    -پدرم از کوچکترین حرف سوء استفاده می کند تا از من عیب جویی کند و سر هر حرف کوچکی زندگی را برای من مثل جهنم می کند.
    -احساس می کنم پدرم مرا دوست ندارد ,او بین من و برادرم فرق می گذارد.


    موضوعات: فرهنگی
    [سه شنبه 1392-08-14] [ 09:51:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت